پدرم
تو همان سربدار
تنگه های ستبر ایّامی
که شکوهِ اندیشه ات،
زوال شب...
صلابتِ نگاهت،
کمر شکن تازیانه های سرنوشت...
و اقتدار گام های استوارت،
تکیه گاهی ست بر آمالم...
نبودی اگر
دلم می گسست
از این گوی هزار رنگ
که با نامرئی ترین نسیم
بند بود به یک دلبستگی نازک!
نابرابری کفّه های ترازو
غلاف از سیگار تو ربود
برابری را دود
و به دست باد سپرد!
اینک بیا
کرشمه ی هستی را
به بلوغِ نارس اش پس...
و به نفع یک لبخند
از همه ی تلخند ها
کنار بکشیم!
هاله ی طلوع
*********
هدیه ی روز پدرم بود.... در سالی که گذشت.