ೋ محشری برپا کن با نگاهت... ೋ

انگشتانم دیگر

قلم را نمی شناسند.

اسلحه ی گرم چشم هایت را بیاور

چشمکی شلیک کن

تا گلوله ی نگاهت

قلم را برای کاغذ شعر کند.

میخواهم

در دفترم خون به پا کنم!