پشت به تیک تاک عقربک های چوبی
پنجه از پنجه ی روز کشیده
چشم بر گُرگُر آبیِ آتش دارم
تا در ذهنِ سرد ترین خاطره ی "یک بیدار"
حکایت خفاشانِ نمک پاشی را حک کنم
که انتقام خونِ نداشته شان را
از زخم های شانه ی من
داغِِ داغ می گیرند!