ೋ تمدن وارونه ೋ

مچاله ی نمایشی پاره

از یک درام واقعی بود!


که با هنرنمایی لبخندهای وصله دار...

شیره از سنگ گرفتند!

پشت به بی پرده ترین پنجره

صندلی از زیر پای حقیقت کشیده

پاشنه بر گلوی نفس واره ها فشرده

و مرگ انسانیت را پایکوبانه جشن گرفتند!


اینک؛

در شبی که ماه

آرامشی نقره گون می پاشد بر

دلهره ی سنگ های مزار

به فردای آنانی می اندیشم

که با شیپور سیاست،

فریاد صداقت سر داده

و خود را از تبار چشمه خوانند...

... و هنوز نفس می کشند!