شاه پر
ابری بود خسته ی تقدیر
با هذیان هایی به رنگ هبوط
که تنها بر سر کوهستان می بارید....
چاپارسواری بود که بین مترسک ها
دو رکعت عشق تقسیم می کرد
حوا نمایی بود
در حسرت خاتون نقره پوش!
که واپسین های جنونش را در ضیافت مرگ،
بر دل عنکبوتیِ عالی جنابان
با رقص آتش، حک می کرد...
برگ سبزِ بلوطی بود
با آوازی عامیانه!
شاه پر
نگاهِ جامانده ی خدا بود!
(شفیقه طهماسبی)