استخوانِ واژه هایم
از سرما تیر می کشد...
این روزها
حالِ بابونه ای را دارم
که ریشه اش
اسیر نفرین زمین است
و گلبرگ هایش
استخاره ی بودن یا نبودن...
هاله ی طلوع