ೋ آهوی دل... ೋ

همه ی دلخوشی ام

شعر هایی ست که کبوتروار و بی قرار

دانه چینِ صحن حرمِ مشت ما هستند

در بی اعتباریِ اینهمه دست ،

باید

ضامنِ لبخندِ هم باشیم...










ೋ تبسم شکسته ೋ

قسم
به سوزِ دست های زمستانی ام
بین انجماد اینهمه صدا
تبسمِ من
تکیه بر واژه های استخوان شکسته داشت...
مبادا مشتِ دلش
برای کسی رو شود...



تقصیر من نیست اگر
از جاسوسی اشعار می ترسم
و آنها را به بند می کشم .
گوش کن......
هنوز از لابلای ورق های دفترم
صدای غل و زنجیر
می آید.




هاله ی طلوع