نیستی
و دلم می خواهد
واژه های خیسِ ناگفته را
روی بند دلت پهن کنم
و بعد
با هم به تماشای ماه برویم!
با لب هایم
برایت نردبانی بسازم
تا سبد سبد ستاره بچینی
شهابی را
زینت پیراهنت کنم
برهنه تر از نسیم
خیس شویم
از باران عشق!
و در
گرگ و میشِ صبح
واژه های خشک نشده ی مان را
از بند دل جمع،
و در پستوی سینه پنهان کنیم
مبادا
طراوت نفس های جا مانده در کلماتمان
به گوش نامحرمان برسد...
هاله ی طلوع