شب
حلّال تلخیِ غربت من است
وقتی حلاوت شربت هیچ روزی
زندگی را به کامم شیرین نمی کند...
من آن شهرزادم
که با هر شاخه ی سبزی در دست تو
هزار و یک قصه
برای شب هایم می بافم...