صبوری می کنم
با رگ های بیرون زده از
احساس مردمانی که
در تظاهرات نقابها
پشت به صمیمیت شیشه ی اندیشه
تلاش در انکار گورکن های نمک پرورده دارند
تا زمین را برای دیگران چند ضلعی بکنند!
قانع بودن به یک جرعه آسمان سخت نیست...
کاش با دلی شیرین بیان
اندکی شکر بر خیالم می پاشیدند!
اینک روی پیزا ترین بام کابوس
خواب مرداب را به دست باد سپرده
چشم و گوش را
به ناباوری آنچه دید و شنید
تکانده ام!
ریشه در خاک
وعده ام برای پاییزی ترین باد
برگ های زمینگیر است
و داورم
کلاه شعبده بازی که
در دل،
کبوتری سپید دارد.
هاله ی طلوع