باید از نو بنویسم
حکایت سربازان پیاده ای
که بدون تاکتیک
با چشم های بسته و دهانی باز
شطرنج زمانه را
میان خطوط کف دست هایم
رژه رفتند
با خنجرِ کین،
پشت ام سنگر ،
و انتقام قلعه های نداشته شان را
با زخمی بر دوشم گرفتند...
خاکستری، رنگِ من نیست!
یا سپیدِ سپید
یا سیاهِ سیاه!