ೋ شکوه ೋ

پناهندگی عشق گرفته ام

برای کشور چشمانت...









ೋ رویای شیرین ೋ

چشم براهتم!

بیا

و اطراف واژه هایم را

خوب بنگر!

پشت اینهمه استعاره و تشبیه

زنی زنده است هنوز...









ೋ ماهی و ماه ೋ

ماهی سرخ کوچکی را می شناسم
که هر شب
گیسوی آویخته ی ماه را بر برکه 
بافته
وحبابِ دلتنگی هایش را

مروارد مروارید بر آن سنجاق می کند...









ೋ پرنده ی آشنا ೋ

در کنارم

هجرت را از یاد ببر
و بالهایت را کنار بگذار...
من و تو
سمت قله ی عشق را
باید با پای برهنه طی کنیم!






ೋ روح شعر ೋ

عاشقانه های ما

خوب بلدند چگونه

دست هم را بگیرند
شانه به شانه ی هم بایستند
و دلبستگی و وابستگی قلب شان را
به رخِ تمام شعرهای حزین بکشند...


من و تو

روح شعریم...