ೋ آهوی دل... ೋ

همه ی دلخوشی ام

شعر هایی ست که کبوتروار و بی قرار

دانه چینِ صحن حرمِ مشت ما هستند

در بی اعتباریِ اینهمه دست ،

باید

ضامنِ لبخندِ هم باشیم...










ೋ سرخ ೋ

عشقت

اناری ست شکفته

میان قلب من!






ೋ بدرقه ... ೋ

دلتنگی

بال بالِ بی پیله ترین پروانه است

در دشت بی شقایق...



آهنگ بدرقه، از مازیار فلاحی

ೋ واژه های بارانی ೋ

در هوای ابری

کنارم که می ایستی

باران مجالی می شود برای

بداهه نوازی گرمای دست هایت


همینقدر نزدیک باش...


می خواهم به هوای

عطر شانه هایت

به دیار واژه ها بزنم

و روی همه ی شعرها را سپید کنم.








ೋ حادثه ی باران ೋ

ساده نگذر

از رخت سپیدی که

بخت واژه هایم شده


من

آن عروس باران خورده ام

که سالهاست دست در دست آرزوهایت،

شانه ی خاکی جاده های شعر را

پابرهنه قدم می زنم...


و فراموش می کنم

باران

تنها حادثه ای بود که

ردّ گام هایم را به جنون کشاند...