ೋ پرده، رقاصّه ای ست در هوای نسیم ೋ

رقص پرده

ترجمانی ست از

نجوای عاشقانه ی نسیمی مست...

برای نوازشی از جنس بهشت

کاش پنجره

به دلدادگی نسیم ایمان داشت...



ೋ شهر شعر است دست های تو ೋ

زمستان بهانه است.
من واژه های شعرم را
از کف دست های تو
پیدا می کنم.
برفِ پیاده رو های شهر...
دیوان شعر در آغوش دارد

برای دست های بدون دستکشِ ما...








ೋ پروازت بهت آسمان است ೋ

می گویی:

                 "عاشقانه ننویس!"


تو چه می دانی که

واژه های من

از اصطکاک بالهای تو

سپید می شوند...



پروازت

چلچراغِ دفترم است.

ೋ قلمرو...ೋ

کجای آسمان بال می زنی
که پرنده ها
گیج از پرواز تو اند...

ೋ دلم... ೋ

نه از اهالی باران است
و نه غروب...
پرنده ی کوچکی ست دلم
که دوست دارد
از کف دست های تو...
دانه برچیند.