روبرویم بایست!
می خواهم آسمان را
در چشم هایت بکارم
و عاشقانه هایم را
در هوای نگاه تو
پرواز دهم...
انگشتانم دیگر
قلم را نمی شناسند.
اسلحه ی گرم چشم هایت را بیاور
چشمکی شلیک کن
تا گلوله ی نگاهت
قلم را برای کاغذ شعر کند.
میخواهم
در دفترم خون به پا کنم!