نقاب پشتِ نقاب
نقاب پشتِ نقاب
کوچک که بودم
پاک تر از "شهر عروسکها"
جایی نبود...
امان از روزی که
پناه آدمک چوبی
عروسک گردانی باشد
با نقابِ پدر ژپتو
دنیای ما این نبود...
هاله ی طلوع
دیشب
دستِ سکّه ها
"یکی پس از دیگری" رو شد!
جیب سوراخ بود ...
صداقت
قطره شد و چکید!
دلم به حالِ باغچه می سوزد...
هاله ی طلوع