ೋ خاکستر نشینی ೋ

ناودان می سازند

در شهری که آسمانش

باران را نمی شناسد!




هاله ی طلوع

ೋ نقاب ೋ

نقاب پشتِ نقاب

نقاب پشتِ نقاب


کوچک که بودم

پاک تر از "شهر عروسکها"

جایی نبود...


امان از روزی که

پناه آدمک چوبی

عروسک گردانی باشد

با نقابِ پدر ژپتو


دنیای ما این نبود...



هاله ی طلوع


ೋ آسمان کجاست... ೋ

آسمانی که باشی

حتی از قلب زمین هم

راهی برای ابر شدن می یابی

و می باری...







هاله ی طلوع

ೋ زمستان ೋ

زمستان است

پنجره را

رو به همه ی ایوان ها

باید بست...


هاله ی طلوع




ೋ آوار... ೋ

دیشب

دستِ سکّه ها

"یکی پس از دیگری" رو شد!

جیب سوراخ بود ...

صداقت

قطره شد و چکید!



دلم به حالِ باغچه می سوزد...



هاله ی طلوع