ೋ باور های خونین ೋ

زمینِ پوشیده از گلبرگ،

زخم های خسته ی کف پا را

مرهم نمی شود...


سالها

رهگذر جاده های خار بودن

باورِ همه ی ترس های خونین است.








 


ೋ هجرتی به رنگ آتش ೋ

هجرت پروانه را

به رنگ آتش نواخت

انگشت هایی که

خاکستر نشینِ

کلیدهای سپید پیانو بود...









_ برای مرحوم پدرم _

ೋ قصه گوی شبೋ

من آن شهرزادم

که با هر شاخه ی سبزی در دست تو

هزار و یک قصه

برای شب هایم می بافم...



ೋدلتنگی ೋ

دلتنگی یعنی

هر غروب خیره بر "پنجره"

قدم های "سبزش" را چشم براه باشی...



هاله ی طلوع

ೋ طعم لبخند ೋ

شیرینی واژه هایم

از طعم لبخندهای توست!




هاله ی طلوع