ೋ لحظه های چوبی ೋ

به دیوار آویخته ام

قاب شورانگیزترین کنسرتی

که سکوت چشم های ما را

سپیدتر از هر شعری

آنگونه نواخت

تا بزرگترین تراژدیِ عشق ،

ترانه ای باشد بر

 گوشِ دیوارهای عصر سنگی...







ೋ مرگ ೋ

مرگ

تنها حقیقتی ست

لمیده بر

تلخند یک جمجه ی سرد...










ೋ غیبت ೋ

زیر هیبت چرکین ابرها،

همهمه ی رعد و باد

می تازد بر

دروازه های زمین و آسمان...

به امید خاموشیِ لب هایی که

گوشت تنِ برادر خورده اند...








ೋ آهنگ هزار و یک شب ೋ

تو رو باید مثل گل، نوازش کرد و بویید

با هر چی چشم تو دنیاست فقط باید تو رو دید


تو رو باید مثل ماه رو قلّه ها نگاه کرد

با هر چی لب تو دنیاست تو رو باید صدا کرد...