ೋ بوز... ೋ

زوزه می کشد

بادی که آه را بر سینه ی شن ها

ماه می کشید...


غباریست رها

میان کینه ی سیاه ابرهایی که

صاعقه، تنها خاطره اش

در یادِ آسمان بود.


طوفان هم شود

مجبور است به باریدن

و زمین ، پایان او...


های بادِ زوزه کِش....

آسمان باران دیده تر از این حرفهاست...

:)




ೋ...ೋ

شب

حلّال تلخیِ غربت من است

وقتی حلاوت شربت هیچ روزی

زندگی  را به کامم شیرین نمی کند...





ೋ شب رنگ ೋ

سپید خواهم نواخت

همه ی غزل های سیاه روزگار را

حتی اگر به ساز سرنوشت برقصند

حسرت های قصیده رنگ ام...



ೋ دلِ تنگ ೋ

خزر

دل من است

بی هیچ تنگه ای به آبهای آزاد...



شفیقه_طهماسبی







ೋ زخم پنجره ೋ

چشمهای خونین پنجره

خلاصه ی همه ی

باران های سرخِ نباریده است...