ೋ انعکاس لحظه ها ೋ

پنجره ی

شاه واژه هایت را

رو به آسمان بگشا

تا عطرهای آشنا

به نوازش پیشانی شعرها برخیزند...


بیداری را

در چهاردیواریِ دل

ثبت کن...


حافظه ی زمان تنگ است

در تیک تاک لحظه ها

شکوفه می تپد...



هاله ی طلوع

ೋ خزر ೋ

خزر

دل من است

بدون تنگه، به آب های آزاد...



هاله ی طلوع

ೋ خیمه شب بازی ೋ

همه چیز

از یک خیمه شب بازی شروع شد


تو

در سرمای استخوان سوزِ

جمعیت دست های پوشالی،

تکیه بر زانویی زدی

که تار و پود وصله هایش

از هم گسسته بود...


و من

میان همهمه ی آدمک های چوبی

بوی دودی را بر باد می دادم

که خاکسترش

لای گلبرگ های رزی سپید

مخفی!

جایی که حتی

اثر انگشت باران هم

به آن نمی رسید...


ما

از یاد رفته ترین رقص ها را

در تاریکی، بند بازی کردیم

دریغ از دستی

که چراغ آخر را روشن کند!


آغوش زمین "همیشه"

برای عروسک ها باز است!




هاله ی طلوع

************

"چراغ آخر" و "خیمه شب بازی" مجموعه داستانهای کوتاهی است از  "صادق چوبک"

همینطور "آدمک چوبی" (پینوکیو) اثر کارلوکودی ترجمه ای ست از ایشان .


ೋ سکوت... ೋ

شهر
محدوده ی پرواز ممنوع
و کوچه ها
در حسرت سایه ی صدا
میزبانِ بادِ سیاهی ست...
که شانه از آوردن قاصدک
خالی کرد...


هاله ی طلوع

ೋ شقایق زندگی ೋ

فاتح سرود زندگی!

به رندی واژه های

گیسوفشانده ام قسم...

هر بار که کمر دل

زیر خروارها سوزِ ناسور، خم

و ققنوس احساس بر دوش باد، تشییع

تنها

لمس شقایق های روییده در

طنین کلماتِ توست

که ماه را

از برکه ی تنگ دلم

بیرون می کشد...



هاله ی طلوع