-
ೋ مرگ ೋ
جمعه 8 اسفند 1393 22:38
مرگ تنها حقیقتی ست لمیده بر تلخند یک جمجه ی سرد...
-
ೋ غیبت ೋ
جمعه 8 اسفند 1393 22:35
زیر هیبت چرکین ابرها، همهمه ی رعد و باد می تازد بر دروازه های زمین و آسمان... به امید خاموشیِ لب هایی که گوشت تنِ برادر خورده اند...
-
ೋ آهنگ هزار و یک شب ೋ
سهشنبه 5 اسفند 1393 13:46
تو رو باید مثل گل، نوازش کرد و بویید با هر چی چشم تو دنیاست فقط باید تو رو دید تو رو باید مثل ماه رو قلّه ها نگاه کرد با هر چی لب تو دنیاست تو رو باید صدا کرد...
-
ೋ باران ೋ
سهشنبه 5 اسفند 1393 13:11
-
ೋ فرا تر از انتظار... ೋ
سهشنبه 5 اسفند 1393 09:25
می گویند: " قلب هر شخص، به اندازه ی مُشت اوست" به دست هایت می اندیشم و مهربانیِ قلبی که از مُشتت بیرون زده... _ برای مادرم _
-
ೋ وتو ೋ
دوشنبه 4 اسفند 1393 19:21
لمسِ تپش های قلب پرستویی که میان مُشت ام آشیانه دارد هراسِ نزدیک شدن پاییز را روز به روز بیشتر می کند... دلم می خواهد هجرت را "وتو" کنم...
-
ೋ باور های خونین ೋ
دوشنبه 4 اسفند 1393 19:05
زمینِ پوشیده از گلبرگ، زخم های خسته ی کف پا را مرهم نمی شود... سالها رهگذر جاده های خار بودن باورِ همه ی ترس های خونین است.
-
ೋ هجرتی به رنگ آتش ೋ
یکشنبه 3 اسفند 1393 21:40
هجرت پروانه را به رنگ آتش نواخت انگشت هایی که خاکستر نشینِ کلیدهای سپید پیانو بود... _ برای مرحوم پدرم _
-
ೋ سهره ی بی قرارِ ೋ
چهارشنبه 15 بهمن 1393 10:15
پرنده ی میان دست هایش خلاصه ی نفسهای مردی بود جامانده در چین و چروک دامنِ دنیا ... سهره ی کوچک خوب می دانست "رفتنی ست" و مرد، خسته تر از همه ی دیوارهای دنیا به زخمِ پای فنچ سیاه کوچکی خیره بود که رسم پرواز را بهتر از او می دانست... _ قلب سهره ی کوچکی که همراه لحظه های سکوتم بود و طبیب پای زخمی اش ، دست های...
-
ೋ قصه گوی شبೋ
سهشنبه 14 بهمن 1393 12:25
من آن شهرزادم که با هر شاخه ی سبزی در دست تو هزار و یک قصه برای شب هایم می بافم...
-
ೋ امید ... ೋ
دوشنبه 13 بهمن 1393 18:08
تکیه گاهم شانه ی کوهی ست که بازتابِ شکوه اش پیراهنی ست به قامتِ آرزوهایم...
-
ೋ بادبادکِ عشق ೋ
دوشنبه 13 بهمن 1393 18:05
روبرویم بایست! می خواهم آسمان را در چشم هایت بکارم و عاشقانه هایم را در هوای نگاه تو پرواز دهم...
-
ೋ رستاخیز لبخند... ೋ
دوشنبه 13 بهمن 1393 18:03
محشر جایی ست به زیبایی تبسم تو و شیدایی واژه های من.
-
ೋ طبیب ೋ
دوشنبه 13 بهمن 1393 18:01
تنها مرهمِ پای زخمی تو آب چشمه ایست که ماه در آن نمی لرزد...
-
ೋ محشری برپا کن با نگاهت... ೋ
دوشنبه 13 بهمن 1393 17:59
انگشتانم دیگر قلم را نمی شناسند. اسلحه ی گرم چشم هایت را بیاور چشمکی شلیک کن تا گلوله ی نگاهت قلم را برای کاغذ شعر کند. میخواهم در دفترم خون به پا کنم!
-
ೋ پروانه ی من رفتنی نبود... ೋ
یکشنبه 12 بهمن 1393 18:40
تا کی باید در خم ترین پیچِ شعر بایستم و خاطرات شبنم گرفته ام را با خیس ترین واژه ها راهیِ آسمان کنم... تکلیفِ این روزهای تاریک با خودم روشن نیست. دلم هنوز زخمِ هجرتت را خون گریه می کند... چقدر دلتنگتم بابا...
-
ೋ نبودنت، به طعم باران است... ೋ
شنبه 11 بهمن 1393 17:08
گفته بودی: "با تو دوباره از شکم خاک زاده می شوم..." گفتم: "زاده می شوم با دلی به رنگِ نگاه تو! " این روزها نبودن هایت را در کوچه پس کوچه های خاطرات زیر نم نم یادت، قدم می زنم...
-
ೋ انجماد ೋ
شنبه 11 بهمن 1393 16:11
امشب سبلان گله دارِ واژه های نبودن توست که منجمد بر جای جای آلوارس می لغزد... آلوارس : پیست اسکی توریستی و گردشگری معروفی ست در دامنه ی سبلان
-
ೋ در انتظارِ یک دم تنفس ೋ
شنبه 11 بهمن 1393 14:00
بی تابم مثل سیبی رسیده در بالاترین شاخه ی یک درخت در انتظار باد و بارانی تا در آغوش دست های باغبان آرام شود...
-
ೋ تو ೋ
شنبه 11 بهمن 1393 13:56
گاهی که گلوی شاعرانگی ام رو به کویر لبخندت می گیرد "تو" بر سنگفرش چشم هایم قطره قطره جاری، در شمالی ترین نقطه ی قلبم با تاجی بر سر عاشقانه هایم را به سلطنت می نشینی... هنگام غروب من می مانم و تبسم خاطرات سپیدی که به طعمِ نگاه توست... شیرینِ شیرین!
-
ೋ پرده، رقاصّه ای ست در هوای نسیم ೋ
شنبه 11 بهمن 1393 13:54
رقص پرده ترجمانی ست از نجوای عاشقانه ی نسیمی مست... برای نوازشی از جنس بهشت کاش پنجره به دلدادگی نسیم ایمان داشت...
-
ೋ شهر شعر است دست های تو ೋ
جمعه 10 بهمن 1393 08:53
زمستان بهانه است. من واژه های شعرم را از کف دست های تو پیدا می کنم. برفِ پیاده رو های شهر ... دیوان شعر در آغوش دارد برای دست های بدون دستکشِ ما...
-
ೋ پروازت بهت آسمان است ೋ
پنجشنبه 9 بهمن 1393 21:21
می گویی: "عاشقانه ننویس!" تو چه می دانی که واژه های من از اصطکاک بالهای تو سپید می شوند... پروازت چلچراغِ دفترم است.
-
ೋ قلمرو...ೋ
پنجشنبه 9 بهمن 1393 20:52
کجای آسمان بال می زنی که پرنده ها گیج از پرواز تو اند...
-
ೋ دلم... ೋ
پنجشنبه 9 بهمن 1393 19:41
نه از اهالی باران است و نه غروب... پرنده ی کوچکی ست دلم که دوست دارد از کف دست های تو ... دانه برچیند.
-
ೋ تبسم شکسته ೋ
چهارشنبه 8 بهمن 1393 07:43
قسم به سوزِ دست های زمستانی ام بین انجماد اینهمه صدا تبسمِ من تکیه بر واژه های استخوان شکسته داشت ... مبادا مشتِ دلش برای کسی رو شود... تقصیر من نیست اگر از جاسوسی اشعار می ترسم و آنها را به بند می کشم . گوش کن...... هنوز از لابلای ورق های دفترم صدای غل و زنجیر می آید. هاله ی طلوع
-
ೋ گلوی شاعرانگی ام گرفته است ೋ
سهشنبه 7 بهمن 1393 19:09
وقتی دست و دلِ شعر در دو راهیِ بودن و نبودن گیر می کند واژه دردِ قلم را دوا نمی کند... نقاهتی از سکوت باید تا سینه ی بی سپرِ احساس زیر تیر بارانِ تنهایی سپید بماند. هاله ی طلوع
-
ೋ یکرنگی کیمیاست ೋ
پنجشنبه 2 بهمن 1393 08:30
پرنده می شناسد رنگ به رنگ بودنِ سرزمین ها را کوچ می کند به سمتِ یکرنگی! هاله ی طلوع
-
ೋ خاکستر نشینی ೋ
پنجشنبه 2 بهمن 1393 08:04
ناودان می سازند در شهری که آسمانش باران را نمی شناسد! هاله ی طلوع
-
ೋ نقاب ೋ
چهارشنبه 1 بهمن 1393 05:46
نقاب پشتِ نقاب نقاب پشتِ نقاب کوچک که بودم پاک تر از "شهر عروسکها" جایی نبود... امان از روزی که پناه آدمک چوبی عروسک گردانی باشد با نقابِ پدر ژپتو دنیای ما این نبود... هاله ی طلوع