ೋدل بِدَر ೋ

کاش بودی

تا در سرخیِِ

سیزده مین غروبِ بهار،

دلتنگی نحسی که

هوای روزهایم را گِره زده

به یک اشاره ی تو بدر می شد...






- از مجموعه ی خاطرات شبنم گرفته -

ೋ ناجی نفس ೋ

بلند ترین آه معطر

_ زیر سایه ی ابرها _

از شکوفه های خیسی بر می خیزد

که دست باطراوت باران نیز

ناجیِ به بار نشستن اش نشد...





از مجموعه ی خاطرات شبنم گرفته

_ برای مرحوم پدرم_

ثبت شده در سایت شعرنو

ೋ اشک بهار ೋ

بهارِ من

گم شده است

میان ترنم بی غبار

بال های پروانه ای که

_ قبل از پاییز _

دروازه های بی بازگشت هجرت را

بر ناباوری چشم هایم گشود...



باران،

غربتِ چشم های بهار است...






از مجموعه ی خاطرات شبنم گرفته

_ برای مرحوم پدرم_

ثبت شده در سایت شعرنو

ೋدلتنگی ೋ

دلتنگی یعنی

هر غروب خیره بر "پنجره"

قدم های "سبزش" را چشم براه باشی...



هاله ی طلوع