بلند ترین آه معطر
_ زیر سایه ی ابرها _
از شکوفه های خیسی بر می خیزد
که دست باطراوت باران نیز
ناجیِ به بار نشستن اش نشد...
از مجموعه ی خاطرات شبنم گرفته
_ برای مرحوم پدرم_
ثبت شده در سایت شعرنو
بهارِ من
گم شده است
میان ترنم بی غبار
بال های پروانه ای که
_ قبل از پاییز _
دروازه های بی بازگشت هجرت را
بر ناباوری چشم هایم گشود...
باران،
غربتِ چشم های بهار است...
از مجموعه ی خاطرات شبنم گرفته
_ برای مرحوم پدرم_
ثبت شده در سایت شعرنو
باید از نو بنویسم
حکایت سربازان پیاده ای
که بدون تاکتیک
با چشم های بسته و دهانی باز
شطرنج زمانه را
میان خطوط کف دست هایم
رژه رفتند
با خنجرِ کین،
پشت ام سنگر ،
و انتقام قلعه های نداشته شان را
با زخمی بر دوشم گرفتند...
خاکستری، رنگِ من نیست!
یا سپیدِ سپید
یا سیاهِ سیاه!
ضامن لبخند من
آهویی ست رمیده از زمین
تیزپایی آسمانی
که هر روز از پنجره ی امیدم
به تماشای رقص گام هایش می نشینم...
مشک ختن نگاهش،
پادشاه عطر های دلنواز است
و نفس های بیقرارش،
افتخار قلبم.
رنگین کمان!