_____________  هـــاله ی طلـــوع  _______________
_____________  هـــاله ی طلـــوع  _______________

_____________ هـــاله ی طلـــوع _______________

ೋ تمدن وارونه ೋ

مچاله ی نمایشی پاره

از یک درام واقعی بود!


که با هنرنمایی لبخندهای وصله دار...

شیره از سنگ گرفتند!

پشت به بی پرده ترین پنجره

صندلی از زیر پای حقیقت کشیده

پاشنه بر گلوی نفس واره ها فشرده

و مرگ انسانیت را پایکوبانه جشن گرفتند!


اینک؛

در شبی که ماه

آرامشی نقره گون می پاشد بر

دلهره ی سنگ های مزار

به فردای آنانی می اندیشم

که با شیپور سیاست،

فریاد صداقت سر داده

و خود را از تبار چشمه خوانند...

... و هنوز نفس می کشند!







ೋ تلخ... ೋ

جنگل سوخته 

جولانگاهِ شغالی ست در انتظارِ 

سقوط یک پرنده...









ೋ بی راه...! ೋ

هزاران قلب در سینه اش می تپید

توکای خسته ای که

پلک هایش سایه بانِ 

-یک آشیانه-  بود!!!











ೋشکست افق ೋ

مرغ دریایی

به عادت های مشروطِ پرواز

خو نداشت...

وقتی شکستن افق دریا

نقطه ی عطف پرواز بود

به عشقِ شکار یک ماهی آزاد !








ೋ فهمِ نگاه ೋ

گاهی سکوت

فریاد خطوط خط خورده ی

دیوارهای زندان است...