_____________  هـــاله ی طلـــوع  _______________
_____________  هـــاله ی طلـــوع  _______________

_____________ هـــاله ی طلـــوع _______________

ای دل... برای آن که نگیری چه می‌کنی؟

ای دل... برای آن که نگیری چه می‌کنی؟
با روزگار‌ دوری و دیری چه می‌کنی؟

بی‌اختیار بغض که می‌گیردت بگو
در خود شکست را نپذیری چه می‌کنی؟

با این اتاق تنگ و شب سرد و گور تنگ
تو جای من... جز این که بمیری چه می‌کنی؟!

ای عشق... ای قدیم‌ترین زخم روزگار
در گوشه‌ی دلم سر پیری چه می‌کنی؟

دست تو را دوباره بگیرم چه می‌شود...

دست مرا دوباره بگیری چه می‌کنی...!؟



اصغر معاذی

ೋ شعرهای ماه بر دوش ೋ

غسل باران داده ام

واژه های بی خواب را

تا هنگام لمیدن، میان سریرِ لب هایت

حلال ترین تفسیرِ

شعرهای ماه بر دوشِ من باشند...




(شفیقه طهماسبی) خرداد 94

از مجوعه ی هاله ی طلوع


ೋ پیامبرِ عشق ೋ

خواب نیست !

معجزه است نفس کشیدنم

با ضربانِ قلب تو ...








ೋ پرنده ی آشنا ೋ

در کنارم

هجرت را از یاد ببر
و بالهایت را کنار بگذار...
من و تو
سمت قله ی عشق را
باید با پای برهنه طی کنیم!






ೋ قلب آبی ೋ

دلم به حال پنجره ای می سوزد

که پرده ی دلش را در هوای

سنگفرش های کوچه ای می رقصاند

که چشم هایش جز

تماشای عاشقی باد و باغچه

چیزی نمی بیند!