شب
حلّال تلخیِ غربت من است
وقتی حلاوت شربت هیچ روزی
زندگی را به کامم شیرین نمی کند...
گاهی سکوت
فریاد خطوط خط خورده ی
دیوارهای زندان است...
وقتی
دست و دلِ شعر
در دو راهیِ بودن و نبودن
گیر می کند
واژه
دردِ قلم را
دوا نمی کند...
نقاهتی از سکوت باید
تا سینه ی بی سپرِ احساس
زیر تیر بارانِ تنهایی
سپید بماند.
هاله ی طلوع