_____________  هـــاله ی طلـــوع  _______________
_____________  هـــاله ی طلـــوع  _______________

_____________ هـــاله ی طلـــوع _______________

من ریشه های تو را دریافته ام

اشک رازی ست
لبخند رازی ست
عشق رازی ست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم مرا فریاد کن
درخت با جنگل سخن می گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن می گویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های تو را دریافته ام
با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام
و دستهایت با دستان من آشناست
در خلوت روشن با تو گریسته ام برای خاطر زندگان
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرودها را
زیرا که مردگان این سال عاشقترین زندگان بوده اند
دستت را به من بده
دستهای تو با من آشناست
ای دیریافته با تو سخن میگویم
بسان ابر که با توفان
بسان علف که با صحرا
بسان باران که با دریا
بسان پرنده که با بهار
بسان درخت که با جنگل سخن می گوید
زیرا که من ریشه های تو را دریافته ام
زیرا که صدای من با صدای تو آشناست

"احمد شاملو"



ೋ درد بی درمان ೋ

برای نوشتن دلتنگی هایم

یک لغت نامه

تو را کم دارم...





(شفیقه طهماسبی)

ೋ یک قدم تا خدا ೋ

درست است که

زخم دهان بازِ روییده بر تن شعرهایم

با سرنخِ هیچ بهانه ای بخیه نمی شود،

اما

ایمان دارم به مصلحتی که در پس

دردهایش نهفته است...

تا خدا

راهی نمانده.



(شفیقه طهماسبی)_ شهریور94

ೋ آرزوهای بزرگ ೋ

گنجشگک اشی مشی

دلتنگیهای خاکستریت را

در حوض کدامین قصه رنگ خواهی کرد؟

مرا هم با خود ببر...

برای دلم،

پیراهنی سرخ می خواهم...




(شفیقه طهماسبی)

ೋ ملودی خاکستری ೋ

دمی بنشین و

رقص انگشتهایم را روی کلیدهای

سپید و سیاه پیانو تماشا کن.

این پاتیناژ خاکستری

تاوان گاز های نبلعیده ی سیب سرخی ست

مانده در گلو...




(شفیقه طهماسبی)