_____________  هـــاله ی طلـــوع  _______________
_____________  هـــاله ی طلـــوع  _______________

_____________ هـــاله ی طلـــوع _______________

ೋ جاودانگی ೋ

روزی که رد گامهایم

روی خاک رویَد

روحم

همسفرِ رنگین کمان خواهد شد

و آسمان بوی پاییز خواهد گرفت...




(شفیقه طهماسبی)


ೋ رو به ماه ೋ

وقتی پنجره ی این سرای تاریک

رو به نگاه تو باز می شود

تمام تنم

رنگ ماه می گیرد...




(شفیقه طهماسبی)

ೋ مقصد ೋ

ماه

مقصد ماست

وقتی راهمان یکیست...




(شفیقه طهماسبی)


ೋ رنگین کمان ೋ

نم نم و معطر، باریدی اما

با قدم های رعدآسا...

و رنگین کمان پلی شد بینِ

رویای ما... اینک چیزی جز

بوی خاک نمانده...




(شفیقه طهماسبی)


بقول سهراب:

"به سراغ من اگر می آیی، نرم و آهسته بیا..."







ೋ چشم دوم ೋ

شاه پر

ابری بود خسته ی تقدیر

با هذیان هایی به رنگ هبوط

که تنها بر سر کوهستان می بارید....


چاپارسواری بود که بین مترسک ها

دو رکعت عشق تقسیم می کرد


حوا نمایی بود

در حسرت خاتون نقره پوش!

که واپسین های جنونش را در ضیافت مرگ،

بر دل عنکبوتیِ عالی جنابان

با رقص آتش، حک می کرد...


برگ سبزِ بلوطی بود

با آوازی عامیانه!


شاه پر

نگاهِ جامانده ی خدا بود!





(شفیقه طهماسبی)