روزی که رد گامهایم
روی خاک رویَد
روحم
همسفرِ رنگین کمان خواهد شد
و آسمان بوی پاییز خواهد گرفت...
(شفیقه طهماسبی)
وقتی پنجره ی این سرای تاریک
رو به نگاه تو باز می شود
تمام تنم
رنگ ماه می گیرد...
(شفیقه طهماسبی)
با قدم های رعدآسا...
و رنگین کمان پلی شد بینِ
رویای ما... اینک چیزی جز
بوی خاک نمانده...
(شفیقه طهماسبی)
بقول سهراب:
"به سراغ من اگر می آیی، نرم و آهسته بیا..."
شاه پر
ابری بود خسته ی تقدیر
با هذیان هایی به رنگ هبوط
که تنها بر سر کوهستان می بارید....
چاپارسواری بود که بین مترسک ها
دو رکعت عشق تقسیم می کرد
حوا نمایی بود
در حسرت خاتون نقره پوش!
که واپسین های جنونش را در ضیافت مرگ،
بر دل عنکبوتیِ عالی جنابان
با رقص آتش، حک می کرد...
برگ سبزِ بلوطی بود
با آوازی عامیانه!
شاه پر
نگاهِ جامانده ی خدا بود!
(شفیقه طهماسبی)